سخن دلنشین خردمندان ، دل ها را آرام می کند . حکیم ارد بزرگ
کسی که همواره ، ساز ناله اش کوک است ، دمادم ، زندگی خود و نزدیکانش را ، تلخ و تاریک می کند . حکیم ارد بزرگ
جهان دوست داشتنی است همانگونه که ما دوست داشتنی هستیم . حکیم ارد بزرگ///////////////////
از آنچه امروز به عنوان آواز سنتی و دستگاه های مربوط به آن ، یاد می شود ، بیزارم . حکیم ارد بزرگ
شادم از اینکه هیچگاه ، کارمند دولت نشدم . حکیم ارد بزرگ
سینما هفت
اُرد بر این باور است ، که بسیاری از هنرهای سنتی ، سیاهچال نیرو و توان جوانان امروز است . حکیم ارد بزرگ
هنر و هنرمندان
باور داشتن به پیروزی ، بسیار با ارزشتر از خود پیروزیست . حکیم ارد بزرگ///////////////////////////
نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکوداشت دیگران . حکیم ارد بزرگ
بزرگترین فر و داشته قهرمانان و بی باکان روزگار ، دلهایی است که به آنها امید بسته اند . حکیم ارد بزرگ
وابستگی زیاد به دانستن اخبار و رویدادهای پراکنده روز جهان ، پسرفت ما را به ارمغان می آورد . حکیم ارد بزرگ
آرمان های بزرگ ، آدم های بی باک و دلیر را ، به سوی خویش می کشانند . حکیم ارد بزرگ
اندیشه را می توان در بند کشید ، اما نابود شدنی نیست . حکیم ارد بزرگ
کسانی که بیم از دست دادن جایگاه خویش را دارند ، همواره فریاد می کشند . حکیم ارد بزرگ
پیشرفت آدمی زمانی بدست می آید ، که بر کردار و رفتار خود ، فرمانروا باشد . حکیم ارد بزرگ
سرزمین شاد را ، هیچ شکستی ، ناتوان نمی سازد . حکیم ارد بزرگ
پیشرفت ، تنها در سایه آمادگی همیشگی ما بدست می آید . حکیم ارد بزرگ
چه بیچاره اند مردمی که ، قهرمانشان بزدل است . حکیم ارد بزرگ
مجالس و گردهمایی های خویش را در جایی برگزار کنیم که آزار همسایگان را در پی نداشته باشد . حکیم ارد بزرگ
تندرستی ، پیش نیاز هر آرمان باشکوهی است . حکیم ارد بزرگ
اوحدی
ماهی، که لبش بجای جانست
گر ناز کند،به جای آن است
از چشم دلم نمیشود دور
هر چند ز چشم سرنهانست
گر در طلبت هزار باشند
غیرت نبرم، که بینشانست
آن کو به یقین نبیند او را
چون نیک نگه کند گمانست
ای دیده من اول زمانت
دریاب، که آخر زمانست
بر یاد تو جامه پاره کردم
باز آی، که خرقه در میانست
تخمی که تو کاشتی نمو داد
عهدی که گذاشتی همانست
این تن، که بر تو مرده، دل شد
و آن دل، که غم تو خورد، جانست
نتوان ز تو روی در کشیدن
بارت بکشیم، تا توانست
چشم سر ما غلط نبیند
کش سرمه ز خاک اصفهانست
سرنامهٔ عشق خود ز ما پرس
کین عشق نه کار دیگرانست
زود از در گوش باز گردد
هر قصه، که بر سر زبانست
آنرا که خطیب سود خواند
در مذهب اوحدی زیانست
آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست
ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست
در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی
فریاد عندلیب ز هر جانبی بخاست
تا پیش شاخ گل ننشینی، قدح به دست
آشوب بلبلان بندانی که: از کجاست؟
هر دم بنفشهوار فرو میروم به خود
از فکر جام لاله که: خالی ز می چراست؟
شاهد، بسوز عود، که خواهیم عیش کرد
مطرب، بساز عود، که خواهیم عذر خواست
جز عشق هر هوس که پزی زین سپس، هدر
جز عیش هر عمل که کنی بعد ازین، هباست
من عمر خود به عمر گل اندر فزودمی
بنان *** bananگر راه بودمی به سر این فزود و کاست
چون گل کلاهداری خود ترک میکند
بر ما عجب نباشد اگر پیرهن قباست
ای نو رسیده سبزه، که آبت ز سر گذشت
گر سرگذشت خویش ز ما بشنوی رواست
تا ما قفای گل بنبینیم چون هلیم
دست از می؟ ارچه سرزنش خلق در قفاست
جز یاد بید و سرو مکن پیش اوحدی
کو نشنود به وقت گل الا حدیث راست
آن زخم، که از تو بر دل ماست
مشنو که: به مرهمی توان کاست
کی وعده وفا کنی تو امروز؟
کامروز ترا هزار فرداست
زلفت، که به کژ روی بر آمد
با ما به وفا کجا شود راست؟
دریاب، که دست ما فرو بست
این فتنه، که از سر تو برخاست
یک روز گرم به پرسش آیی
عذرت نتوان به سالها خواست
عشق و لب لعلت، این چه سوزست
عقل و سر زلفت، این چه سود است؟
آرایش عالم از رخ تست
محمود فرشچیان*** mahmood farshcheyanمشاطه رخت چه داند آراست؟
مطرب، بنواز نوبتی خوش
کامروز زمانه نوبت ماست
قولی بزن از طریق عشاق
یا خود غزلی که اوحدی راست
این همه پروانها، سوخته از چپ و راست
شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟
شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟
وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست
چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟
کز قبل او ستم وز طرف ما رضاست
باقر خان***bager khanدلبر اگر میکند گوش به فریاد ما
زین ستم و داوری داد نخواهیم خواست
مطرب مجلس بگفت از لب او نکتهای
هوش حریفان ببرد، شور ز مستان بخاست
جمله به یاد رخش خرقه در انداختند
داریوش***daryoushگر چه ازان خرقها پیرهن ما قباست
در شب دیجور غم پرتو شمعی چنین
چون همه عالم گرفت؟ گرنه ز نور خداست
گفت: به خاک درم چون گذری سر بنه
من نتوانم نهاد سر، مگر آنجا که پاست
ژاله علو***jaleh oloveگر قدمی مینهد بر سر بیمار عشق
آن کرم و لطف را عذر چه دانیم خواست؟
جنس من و نقد من در سر او رفت، لیک
جنس ارادت فزود، نقد محبت بکاست
اوحدی، ار زانکه دوش از تو دلی بردهاند
در پی او غم مخور، کان که ببرد آشناست